کلاس صدا – روز دوم

۱- در اولین بخش کلاس، استاد  دوباره بحث آن حالتهای هفت گانه بین تنش و آرامش را مطرح کرد. سه تا از آن حالت ها را انتخاب کرد و سه اسم برایشان گذاشت. اسم حالت رهایی را گذاشت موو (به معنای نرم)؛ اسم حالت خنثی را گذاشت نوتر و اسم حالت القا را گذاشت اسپید (به معنای سرعت). بعد سعی کرد که با تغییر ریتم و تون صدایش این سه حالت را به ما نشان دهد. حالت اول آرام و ملایم، حالت دوم متوسط و خنثی و حالت سوم بلند و سریع.۲- در بخش بعد از ما پرسید که اگر بخواهیم ۵ تابلو را با ترکیبی از این سه حالت ارائه دهیم، چه ترکیبی را انتخاب می کنیم؛ چه تعداد از هر کدام و با چه ترتیبی. جوابها خیلی متنوع بود. من شخصا فکر می کردم که باید از موو شروع  و با اسپید تمام کرد. فکر می کردم که دو اسپید نباید پشت سر هم بیایند. کلا از حالت نوتر هم زیاد خوشم نمی آمد. برای همین نتیجه می شد موو، اسپید، موو، نوتر، اسپید. بعضی ها سه تا اسپید گذاشته بودند؛ بعضی ها سه تا نوتر.

۳- استاد از گروه های دیروزی خواست که سه بند از شعر دیروزشان را انتخاب کنند و هر بند را در یکی از سه حالت اسپید، موو و نوتر بخوانند. هدف این بود که ما را متوجه این نکته کند که برداشت دیگران از چیزی که می گوییم به ریتم حرف زدنمان بستگی دارد.

۴- در بخش بعد، تمرین گرم کردن صدا با صدا و ژست تکرار شد. اول استاد یک سری حرکت و صدا تولید می کرد و ما تکرار  کردیم. بعد هر نفر سه حرکت و صدا ایجاد می کرد و بقیه تکرار کردند.

۵- بخش بعدی کلاس یک تمرین نسبتا سخت بود. از گروه ها خواسته شد پنج تابلو از پنج شغل یا وسیله بسازند؛ با ژست و صدا. سه اسپید، یک موو و یک نوتر. یک ساعت زمان داشتیم اما خیلی طول کشید که ما بفهمیم دقیقا باید چه کار کنیم. باید نقش وسیله را بازی می کردیم و نه نقش انسان را. این بار هم استاد تاکید کرد که مهم داشتن تصمیم است برای شروع و ادامه و پایان و برای وصل کردن تابلوها به هم. ما این ۵ تابلو را انتخاب کردیم: دی جِی و دیسکو، ناقوس کلیسا، آتش بازی، جاروبرقی و ریزش بهمن. برای اولی، یکی کی بورد بود و یکی دی جِی و دو نفر دیگر می رقصیدند؛ برای دومی دو نفر طناب ها را می کشیدند و دو نفر دیگر ناقوس ها بودند که حرکت می کردند؛ در تابلوی سوم هر کداممان یک جور فشفشه بودیم که با شکل و صدای متفاوتی از بقیه در فضا می چرخید؛ در چهارمی یک نفر جاروبرقی بود و بقیه آشغالهایی بودند که به سمت آن جذب می شدند؛ در آخری هم همه امان چسبیده به دیوار ته سالن ایستادیم و بعد به صورت خمیده در حالی که دستهایمان را می چرخاندیم به سمت تماشاگرانمان حرکت کردیم و در آخر جلوی آنها روی زمین خوابیدیم… و نمایشمان تمام شد. یکی از گروه ها دستگاه قهوه ساز را انتخاب کرده بودند؛ از آنهایی که پول می اندازی و برایت قهوه می دهد بیرون. یک گروه دیگر هم شده بودند توالت فرنگی. این به نظرم جالب ترین تابلو بود بین همه گروه ها. بعد از اینکه همه کارشان را ارائه دادند استاد شروع کرد به تحلیل کارها. در باره کار گروه ما گفت که باید کلا صدای بیشتری تولید می کردیم. ریزش بهمنمان را هم با موج سواری اشتباه گرفته بود. وقتی گفتیم منظورمان برف بوده و نه آب، گفت باید اولِ کار از یک تصویر آشنا استفاده می کردیم که برف را تداعی کند؛ مثلا یکی از ما می شد یک اسکی باز که ناگهان متوجه سقوط بهمن می شود.

۶- کلاس بعد از ظهر با تمرین تنفس آغاز شد. اول روی زمین دراز کشیدیم و به نفس کشیدنمان دقیق شدیم. به اینکه وقتی کسی هیچ فشاری را تحمل نمی کند و هیچ تنشی ندارد چگونه نفس می کشد و چه اندام هایی در هنگام دم و بازدم حرکت می کنند. استاد به همه ۲۰ دقیقه وقت داد که در رویاهایشان غرق شوند و این باعث شد که بعضی ها خوابشان ببرد یا چرت بزنند. روز قبل یکی از بچه ها که در دوره تراک هم شرکت کرده بود گفت که استاد بعد از ناهار اجازه می دهد یک کمی بخوابیم اما این اتفاق آن روز نیفتاد.

۷- بعد از چرت، استاد بچه هایی را که در کلاس تراک شرکت کرده بودند جدا کرد و بقیه را به عنوان شاگرد بین آنها تقسیم کرد. قرار شد که هر کسی که در دوره تراک بوده آن چیزهایی را که در باره تنفس در آن کلاس یاد گرفته به شاگردانش توضیح دهد. سرگروه ما اول از نقش دیافراگم در تنفس گفت؛ اینکه در هنگام دم دیافراگم پایین می آید تا فضا باز شود و شش ها بتوانند از هوا پر شوند و در هنگام بازدم دیافراگم بالا می رود تا به شش ها فشار وارد کند و شش ها از هوا خالی شودند. از تنش دم و آرامش بازدم گفت و اینکه شنونده ریتم تنفسش با ریتم تنفس گوینده تنظیم می شود. اگر ما تنش داشته باشیم این تنش به شنونده منتقل می شود و پس از مدتی، از شنیدن حرفهای ما خسته می شود و دیگر گوش نمی کند؛ اگر هم بیش از حد آرام صحبت کنیم خوابش می برد! یک تمرین جالب هم انجام دادیم. گفت فرض کنید می خواهید در کلاس را باز کنید و وارد شوید و سلام کنید. اگر باز کردن در با دم همراه باشد آنوقت بستن در می شود همراه با بازدم و سلام کردن همراه با دم که تنش است و تنش را به حاضران القا می کند؛ اما اگر باز کردن در با بازدم همزمان باشد موقع سلام کردن هم آرامش داریم.
بعد از توضیحات سرگروه ها، استاد از همه شاگردان گروه ها خواست چیزهایی که یاد گرفته بودند برای همه بازگو کنند. خودش هم یک سری توضیحات به آنها اضافه کرد و از ما خواست که تنفسمان را در سه حالتِ نزدیکِ به خواب، بیدار ولی راحت و در حالت خطر (مثلا ترس) با هم مقایسه کنیم.

۸- در بخش بعد استاد همه را به دو گروه تقسیم کرد. یک گروه وسط سالن ماند و گروه دیگر روی صندلی ها مستقر شد به تماشای گروه اول. استاد یک سری جملات فانتزی و بی معنی می گفت و گروهی که وسط بودند باید آنها را با حرکت و صدا تولید می کردند. مثلا گربه ای که زبانش در یک پوست گردو گیر کرده یا اکسان سیرکونفلکس (یکی از علایم الفبای فرانسه). هر گروه دو بار و هر بار حدود ۱۵ عبارت را بازی کرد. من خیلی از عبارت ها را متوجه نمی شدم ولی فهمیدن یکی از کلمات عبارت کافی بود تا بتوانم در ذهنم تصویری از آن بسازم و تصویرم را اجرا کنم.

۹- در بخش بعد، استاد به نقش تنفس «به معنای مکث، توقف یا آنتراکت» در سخنرانی اشاره کرد. اینکه برای یک سخنرانی با یک مدت زمان مشخص باید آنتراکت هایی در نظر بگیریم. توضیحاتش خیلی کلی بود و ما در این مرحله چیز زیادی از حرفهایش متوجه نشدیم. فقط گفت که زمان آنتراکت ها نباید قابل پیش بینی و با فاصله یکسان انتخاب شود.

۱۰- در آخرین تمرین، استاد از گروه ها خواست که ۵ پرده با یک داستان بسازند و یک بند از آهنگشان را به دو صورت موو و اسپید به عنوان آنتراکت بین پرده ها اجرا کنند. برای ریتم خود پرده ها هم باید ۳  اسپید، یک موو و یک نوتر را انتخاب می کردیم. گروه ما، زندگی را انتخاب کرد؛ از فصلها شروع شد و در پرده آخر جهان مدرن را تصویر کردیم. پرده اول زمستان بود با ریتم اسپید؛ همان اسکی باز و ریزش بهمن. اولین آنتراکتمان را ته همین پرده گذاشتیم؛ زمانی که بهمن به جلوی تماشاگران رسیده بود. پرده دوم بهار بود با ریتم نوتر؛ شکوفایی درختان و گلها و وزش نسیم. پرده سوم تابستان بود با ریتم اسپید. یک گروه والیبال ساحلی بازی می کردند. یک گروه دیگر هم مشغول شنا بودند که ناگهان متوجه حمله کوسه ها می شوند و فرار می کنند. پرده بعد پاییز بود با ریتم موو. برگهای پاییزی با وزش ملایم باد روی زمین می افتادند. آنتراکت دوم پایان همین پرده بود. همانطور که روی زمین دراز کشیده بودیم آهنگمان را با صدای ملایمی خواندیم. صحنه آخر تکامل بشری بود؛ از جنین در شکم مادر شروع شد؛ بعد تولد و رشد؛ چهار دست و پا راه رفتن و بعد بلند شدن. بعد رسید به دنیای مدرن؛ موبایل و تبلت؛ و بعد هم شد سال ۲۰۵۰؛ آدمها روبات شده بودند و بعد… جهان منفجر شد. استاد برای طراحی این پرده خیلی به ما کمک کرد.
این بار هم مثل همه تمرینهای قبلی، استاد کار گروه ها را نقد کرد و نقاط مثبت و منفی اشان را گفت. اینکه ما یکی از آنتراکت هایمان را همانگونه که خوابیده بودیم اجرا کردیم، یکی از نکات مثبت کار گروه ما معرفی شد؛ اینکه توانسته بودیم آنتراکت را با پرده اصلی تلفیق کنیم.

بعد از تمام شدن این تمرین، در حالیکه فقط یک ساعت از کلاس باقی مانده بود، استاد شروع کرد به جمع بندی و ارائه راهکار برای کلاس ها و سخنرانی های واقعی. در پست بعدی در این باره خواهم نوشت.

این نوشته در تجربه های من ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.