کلاس صدا – روز اول

من این شانس را داشتم که در یک کلاس فشرده شرکت کنم با عنوان «صدا». این کلاس بخشی از یک برنامه بود که شامل ۶ دوره می شد. ۳ دوره با عنوان مدیریت تراک (یک کلمه ای است که معنایش می شود ترس ناشی از رفتن روی صحنه) و ۳ دوره با عنوان صدا. هر دوره در دو روز پیاپی از ساعت ۹ و نیم صبح تا ۷ شب برگزار می شد و در هر یک حدود ۳۰ دانشجوی دکترا در رشته ها و گرایشهای مختلف شرکت می کردند.  من هم برای هر دو دوره ثبت نام کرده بودم اما روزهای آخر به خاطر محدودیت زمانی دوره از شرکت در دوره اول منصرف شدم. (فهمیدم که این دوره هر سال برگزار می شود. سعی می کنم سال بعد حتما شرکت کنم.) استاد شخصی بود به اسم رونالد برنارد که بازیگر تئاتر و موزیسین بود و یک استایل خیلی خیلی هنری داشت!
هدف از این دوره ها آماده شدن دانشجویان برای تدریس، سخنرانی و یا شرکت در سمینارها برای ارائه نتایج فعالیت های تحقیقاتیشان در یک جمع عمومی بود. کلاس در یک سالن خالی با مساحت حدود ۴۰ متر مربع برگزار شد. قبلا از طریق ایمیل از همه خواسته شده بود که همراه خودشان یک پتو، تشک یا قالیچه بیاورند.در این پست می خواهم تجربه ام را از حضور در این کلاس بنویسم. نوشته ام شامل دو بخش خواهد بود. در بخش اول، آنچه را در این دو روز گذشت بیان خواهم کرد و در بخش دوم برداشت های خودم را خواهم نوشت.

بخش اول: در این دو روز چه گذشت؟
۱- اولین کاری که استاد کرد این بود که از همه خواست صندلی هایشان را به صورت حلقه دور سالن بچینند و بنشینند. استاد ۴ سوال پرسید و از همه خواست جوابهایشان را روی کاغذ بنویسند. این ۴ سوال اینها بودند:
یک: دوست دارید با صدایتان چه کاری انجام دهید؟
دو: چه تکنیک آموزشی را برای این کار پیشنهاد می کنید؟
سه: در چه زمان و چه مکانی می توانید صدایتان را بیش از همیشه آزاد کنید؟ (هم از نظر شدت و هم از نظر تنوع)
چهار: صدای چه کسی را دوست دارید؟ (یا به عبارت دیگر چه کسی برای شما الگوست)

بعد از چند دقیقه از همه خواست یکی یکی خودشان را معرفی کنند و بعد جوابهایشان را بگویند. برای سوال اول بیشتر بچه ها گفته بودند که دوست دارند بتوانند به راحتی در جمع و در یک جلسه عمومی صحبت کنند. برای سوال آخری سخنرانی های اوباما برای خیلی ها جالب و قابل توجه بود. این بخش حدود یک ساعت طول کشید.

۲- بخش دوم به گرم کردن صدا اختصاص داشت. استاد یک سری صداهای بعضا عجیب و غریب تولید می کرد و ما آنها را تکرار می کردیم. صداهای حیوانات، حروفی که از ته حلق تلفظ می شوند و حروف صدادار کشیده بیشتر این صداها را تشکیل می دادند. کلمه ای که بارها از زبان استاد شنیده شد این بود: صدای شیری که خمیازه می کشد!
بعد از هر کس خواست که سه صدا تولید کند و بقیه تکرار کنند. این بخش تقریبا نیم ساعت طول کشید.

۳- استاد در بخش بعدی حاضرین را گروه بندی کرد. گروه های پنج شش نفره. قرار شد هر گروه حرکات ۵ حیوان را با ژست و صدا تقلید کند. این حیوانات می توانستند واقعی یا تخیلی باشند. حرکتِ اعضایِ گروه در زمانِ تولیدِ ژست می توانست به صورت خطی، شعاعی و یا آزاد باشد. نیم ساعت وقت داشتیم برای آماده شدن و بعد به ترتیب کارمان را ارائه دادیم. هر گروه باید برای خودش (به قول استاد برای خانواده) یک نام هم انتخاب می کرد. گروه ما مار، اسب، اژدها، کانگورو مرغ و خروس را برای بازی برگزید و اسم گروهمان را هم گذاشتیم زوو (به معنای باغ وحش). حرکتمان برای مار به شکل اس، برای اسب و اژدها خطی و برای بقیه آزاد بود. استاد در نهایت کار همه گروه ها را جمع بندی و ارزیابی کرد و نقاط قوت و ضعف هر گروه را برشمرد. گفت مهم این نیست که حیوانی که انتخاب می کنیم خاص باشد. مهم این است که «تصمیم» گرفته باشیم؛ تصمیم گرفته باشیم که از کجا شروع کنیم، چگونه ادامه دهیم و کجا تمام کنیم؛ مهم است بدانیم که چگونه می خواهیم یک پلان را به پلان بعدی وصل کنیم.

۴- بعد از ناهار به تمرینات ریلکسیشن اختصاص داشت. در گروه های دونفری باید سعی می کردیم که بدنمان را ول کنیم. یکی روی زمین دراز می کشید و دیگری دستش را می گرفت. شخصی که خوابیده بود باید دستش را طوری رها می کرد که اختیار حرکتش دیگر با او نباشد؛ باید این همگروهیش می بود که دست را حرکت می داد. این تمرین با سر هم تکرار شد. (خیلی کار سختی بود. من نتوانستم که دست و سرم را رها کنم.) این بخش حدود ۴۵ دقیقه طول کشید.

۵- در بخش بعد، استاد تعدادی گروه های چهار پنج نفره تشکیل داد. قرار شد که هر گروه، از صفر تا هفت، حالت های مختلف بین آرامش کامل تا تنش کامل را درجه بندی کند و برای هر درجه مثال بزند. قرار شد عدد صفر وضعیت خواب باشد و عدد هفت حالت مرگ. مثلا گروه ما وضعیت کسی که بعد از عمل جراحی به هوش آمده را گذاشت برای عدد یک و وضعیت زن موقع زایمان را عدد ۶٫ این وسط هم با کارهایی مثل گردش دوستانه، آماده شدن برای رفتن به محل کار، امتحان و مصاحبه شغلی پر شد. بعد از اینکه همه گروه ها نتیجه همفکریشان را خواندند، استاد شروع کرد راجع به هر مرحله و نمود آن در گفتگو توضیح دادن. این توضیح با یک اسم همراه بود برای هر موقعیت. یک: رهابی. دو: کوووووول. سه: نوتر(خنثی). چهار: گفتگو (پیشنهاد). پنج: القا کردن (تاثیرگذاری). شش: بحران. استاد برای هر مرحله حدود ۵ دقیقه توضیح  داد، مثال زد و مثال هایش را بازی کرد. مرحله یک، شبیه آدم مست بود؛ کسی که بدنش خارج از اختیار او حرکت می کند. مرحله دو شبیه آدمهای لات بود؛ حرکات خیلی آزاد. مرحله سه کسی بود که از رفتار و گفتارش چیزی نمی شد برداشت کرد؛ حرف خودش را می زد و فضایی بین خودش و مخاطب ایجاد نمی کرد؛ یک مکالمه یک طرفه؛ مخاطب با وجود اینکه ظاهرا صحبت می کرد ولی حرفش شنیده نمی شد. مرحله چهار، یک گفتگوی دو طرفه بود؛ گوینده به مخاطبش پیشنهاد می کرد و برای او فرصت حرف زدن به وجود می آورد. در مرحله ششم گوینده می خواست چیزی را به شنونده القا کند؛ روی او تاثیر بگذارد یا او را به انجام کاری وادار کند. مرحله آخر هم مرحله بحران بود؛ عصبانیت، ترس شدید و احساس خطر. در مرحله سوم که مرحله خنثی بود ما واقعا نمی توانستیم بفهمیم که استاد واقعا دارد بازی می کند یا دارد درس می دهد. وقتی از او سوال کردیم اصلا انگار که نشنیده؛ یکی دو ثانیه سکوت می کرد و بعد حرفهای خودش را ادامه داد. (این بحث همین جا متوقف شد. گوشه ذهنتان نگهش دارید برای بعد.)

۶- در آخرین بخش از روز اول، استاد به همان گروه های صبح (حیوانات) یک ساعت فرصت داد که یک شعر چهار پنج بندی بسازند. شعر و ملودی از خودشان. یکی دو تا عبارت هم پیشنهاد داد که در شعرمان استفاده کنیم. بعد از تمام شدن زمانمان، آهنگ ساخته شده را برای همه اجرا کردیم. (این را هم نگه دارید برای فردا)

بعد از شعر خوانی کلاس روز اول تمام شد.

ادامه دارد…

این نوشته در تجربه های من ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «کلاس صدا – روز اول»

  1. nafiseh می‌گوید:

    che kelase khoobi e..kash inja ham ye hamchin kelasi bood..kheiliiii bahash hal kardam:)etefaghan pasokhe manam be soale sevom president obama bood:)

  2. stren divinsky می‌گوید:

    واقعا نمیدونم چی باید گفت! ازینکه کامنت نمیگیری اصلا ناراحت نباش یا برداشت نکن که مطلبت جالب نبوده! شاید خیلی ها مثل من انقدر میرن توی فکر که ترجیح میدن ساکت بمونن!

    • عتیق می‌گوید:

      خوب آدم اگه کامنت داشته باشه خیلی خوشحال میشه. نمی شه این رو انکار کرد. ولی خوب من ناراحت نمی شم اگه نداشته باشم. چون خودم هم بعضی وقتها نمی دونم که چی بگم در مورد چیزهایی که می خونم. ولی به نظرم وبلاگم یه کم سنگینه. به قول استاد بیشترش اسپیده. و این خواننده رو خسته می کنه. چون همه بعد از یه روز سخت به چیزهای سبک و شاد کننده نیاز دارن نه به اینکه تازه یه چیز جدید ذهنشون رو درگیر کنه. ولی من هنوز یاد نگرفتم که اونجور مطالب هم بنویسم.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.