چشمهایش

خودش را با من مقایسه می کند. نمی بیند که مغزم دارد با سی پی یوی ۱۰ هسته ای کار می کند. نمی بیند که به اندازه ده تا اسب می دوم. نمی بیند که تفریحاتم هم چیزی است که او بهشان می گوید کار. مثل پادشاهان نشسته بر تخت یا مشغول قیلوله یا چرت یا نهایتا یک ایمیلی، فیس بوکی، اخباری چیزی… نمی بیند؛ نه خودش را و نه مرا. در مقابل انتظار دارد که… نمی دانم چه انتظاری دارد اما از دیدن شکستن من، خستگی من و حتی سردردهایم لذت می برد. این را در چشمهایش می بینم. 
این نوشته در یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.