وقتی ترشی درست کردن به یک مساله فلسفی تبدیل می شود

من این اصطلاح آمدن یا نیامدن ترشی را تازه یک ماه است که شنیده ام. قبلا اصلا نمی دانستم که ترشی درست کردن به بعضی ها می آید و به بعضی ها نمی آید. البته می دانستم که می گویند بعضی ها دستشان برای ترشی درست کردن خوب است اما… اینکه ترشی درست کردن باعث بشود که اتفاق بدی بیفتد را چند وقت پیش توی یک وبلاگ خواندم.
دیروز توی سیزده به در یک ترشی کلم خیلی خوشمزه بود که مرا به این فکر انداخت که با یک کلمی که دو ماه است یکی از کشوهای یخچالمان را گرفته و کم کم هم دارد خراب می شود ترشی درست کنم. از آن کسی که درست کرده بود دستورش را پرسیدم. به نظر ساده می آمد. اما همین شخص وقتی داشت توضیح می داد اینکه ترشی به بعضی ها نمی آید را هم لابلای حرفهایش گفت.
امروز کلم را آماده کردم اما وقتی که می خواستم آن را خرد کنم و بریزم توی شیشه احساس بدی داشتم. ترسیدم که نکند به من هم نیاید. راستش هیچ دلیلی به ذهنم نمی رسید. به چشم زدن اعتقاد دارم چون قدرت ذهن انسان را بارها دیده ام. … بسم الله  گفتم اما دلم راضی نشد. فکر کردم که یک کلم یک یورویی که یک بخشش  قبلا سالاد شده بود و یک بخش اش هم غذای پشمک ارزش یک اتفاق بد را ندارد. داشتم کم کم بی خیال می شدم. یاد زن عموی همسر افتادم که از هر چیزی ترشی درست می کرد. با خودم فکر کردم که اگر این قضیه درست بود حتما یک بار از آنها هم آن را می شنیدم. از همسر پرسیدم که شما به آمدن یا نیامدن ترشی اعتقاد دارید. گفت نه. خیالم راحت شد. نفس عمیقی کشیدم و سرکه را ریختم توی شیشه.
این نوشته در شبه داستان, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.