هفته «بدو بدو»

به خاطر تمام کردن شلوغ ترین هفته ای که توی این چند سال داشته ام به خودم جایزه دادم. آمده ام ناهار؛ رستوران لبنانی پشت دانشکده؛ بعد از یک جلسه خیلی سنگین.

هوا آفتابی است اما من به خاطر مه غلیظ صبح با خودم چتر آورده ام. نشسته ام و دارم داستانم را آنالیز می کنم. به نظر خودم آخرش خیلی سریع تمام می شود. ریتمش نمی خواند با اول قصه. دارم دنبال نقطه ای می گردم که فیلم از آنجا افتاده روی دور تند.

هوا خوب است. من خوبم. جلسه خوب بود. اما نمی دانم چرا باز هم بی قرارم. الان نیم ساعت است اینجا نشسته ام و هنوز کسی نیامده سفارش بگیرد. بعد از اینجا هم فقط یکی دو تا کار اداری ساده دارم که نکردم هم مهم نیست. بعدش هم خانه و خواب و یک آخر هفته نسبتا سبک. ولی مثل همیشه عجله دارم. به نظرم هر وقت یاد گرفتم که توی چند دقیقه ای که یک جا منتظرم دفتر و خودکارم را درنیاورم و چیزی یادداشت نکنم، آنوقت «در لحظه زندگی کردن» را یاد گرفته ام. چیزی که الان قطعا بلد نیستم.

نیم ساعت بعد (بالاخره):

این نوشته در یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

3 دیدگاه دربارهٔ «هفته «بدو بدو»»

  1. محمدرضا می‌گوید:

    مرگ بر اسرائیل…

  2. فانوس سوخته می‌گوید:

    منزل جدید مبارک عتیق عزیزم
    واقعا پختگی نوشته هات بیشتر شده و برام باعث افتخاره دوساله میخونمت

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.