دیگر نمی خواهم «الاغ» باشم.

رها در حال بازی:

از طرف عروسک به الاغ: من دوست دارم پرواز کنم.
از طرف الاغ به عروسک: آخه آدمها که پرواز نمی کنن.
از طرف عروسک به الاغ: ولی من دوست دارم پرواز کنم.

چند لحظه بعد… رها الاغ را بغل می کند و الاغ عروسک را پرواز می دهد.

رها تصادفا داشت با الاغ بازی می کرد. عروسک جدیدش است. نمی داند که «الاغ» یعنی چه. اما من می دانم… و می دانم که بعضی وقتها نادانسته برای کسانی تبلیغ کرده ام و آنها را بالابرده ام که ارزش حتی یک درصد وقتی را که برایشان صرف کردم نداشته اند. بعضی وقتها از روی دلسوزی به کسانی کمک کرده ام که ارزش حتی یک درصد وقتی را که برایشان صرف کردم نداشته اند. بعضی وقتها درست مانند یک «الاغ» سواری داده ام. خیلی وقتها خیلی آدمها مرا الاغ فرض کردند. حتما بوده ام در آن لحظه. اگر نبودم… اگر منطقی تر و قاطع تر بودم نمی توانستند شاید. در یک سال گذشته اینقدر از این موضوع ضربه خورده ام که تصمیم گرفته ام وقتی می خواهم به کسی کمک کنم اول در آینه به خودم نگاه کنم و مطمئن شوم که الاغ نیستم؛ تصمیم گرفته ام وقتی می خواهم کسی را بالا ببرم اول مطمئن شوم که آن شخص مرا «الاغ» نمی بیند.

این نوشته در هیچ ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «دیگر نمی خواهم «الاغ» باشم.»

  1. سمانه می‌گوید:

    معلومه خیلی ناراحتی!
    حس بدیه تا حدی می فهممت

  2. سام می‌گوید:

    سلام بلانسبت شما. مردم خوب سواری میگیرن مواظب باشیم

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.