نقش آدرنالین در… عشق

دیشب تلویزیون داشت از این به قول فرانسویها آوانتور های مسخره نشان می داد. از اینهایی که بین دخترها مسابقه هست برای بردن دل یک پسر یا بین پسرها برای بردن دل یک دختر. مدل این یکی  این بود که یک اتوبوس دختر بودند که از روستایی به روستای دیگر می رفتند. توی هر روستا سه پسر به استقبالشان می آمد. اگر از یکی از این سه تا در نگاه اول خوششان می آمد که هیچ… اگر نه دو باره سوار اتوبوس می شدند تا بختشان را در روستای بعدی بیازمایند. دخترهایی که می ماندند پسر مورد علاقه اشان را انتخاب می کردند و ماجرا شروع می شد. یک پسر و هفت هشت تا دختر. برای روز اول پسر دخترها را در مزرعه اش می چرخاند و بعد هم یک پیک نیک مانندی ترتیب می داد تا با همه اشان آشنا شود. بعد از جلسه عمومی، یکی دو تا که بیشتر به نظرش جذاب بودند می ماندند برای ملاقات خصوصی. بعد هر کس می رفت سی خودش. دخترها با هم و پسر تنها. صبح فردا پسر می آمد جلوی خانه دخترها به انتظار اینکه آیا می خواهند بازی را ادامه دهند یا نه. دخترها یکی یکی می آمدند. بعضی ها پشیمان می شدند و کلا بر می گشتند به اتوبوس برای روستای بعدی. یک عده ای بودند که شک داشتند این وسط که ادامه بدهند یا نه. توی این فاصله ای که اینها داشتند تصمیم می گرفتند بیایند بیرون یا نه، پسرک می مرد و زنده می شد. اضطراب عجیبی در صورتش بود که مثلا چرا فلانی نیامد. این فلانی اینجا بود که خاص می شد. متفاوت از بقیه. با توی تردید گذاشتن پسرک. وقتی می آمد بیرون انگار که دنیا را داده باشند به پسر. فکر کنم این همان لحظه ای بود که یک نفس راحت می کشید و … عاشق می شد. پسر عاشق دختری نمی شد که بدون تردید و با روی باز انتخابش کرده و به سویش آمده. عاشق دختری می شد که برای انتخابش تردید داشته. انگار که دوپامین عشق از آدرنالین اضظراب متولد شده باشد مثلا. از ما که گذشت اما… دخترها حواستان باشد به نقش آدرنالین!
این نوشته در فیلسوفانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.