من یک معمار هستم…

۱- دو روز است که میگرن خانه نشینم کرده. درست وقتی که باید مقاله ام را تمام کنم. فردا کریستین دارد ده روز می رود سفر و اگر قبل از رفتنش نتواند مقاله ام را بخواند توی این مدت من عملا بی کار می شوم. نشسته ام به وبلاگ خوانی و کامنت گذاشتن. تعجب می کنم از اینکه موضوع هر چه باشد من نظر دارم که بدهم. راجع به مشکلات زنانه و خانه داری و آشپزی، راجع به بچه داری، راجع به هنر و عکاسی و فیلم و گرافیک، راجع به مسائل و مشکلات روحی، راجع به مسائل اجتماعی و سیاسی… راجع به همه چیز. آخر من یک معمارم و معمارها عادتشان است که راجع به همه چیز حرف بزنند. حتی اگر معماری نکنند این عادتشان را نمی توانند ترک کنند.

۲- می گوید تو واقعا مطمئنی که می خواهی  نویسنده شوی. می پرسم چطور. می گویم که مطمئن نیستم. می گوید معماری از غریزی ترین مهارت هاست. ژنتیکی ترین. می گوید معماری کن. چگونه؟ کجا؟ الان از معمار بودن برای من نظر دادن راجع به سایت شرکت مانده و نوشتن و ویرایش مقاله و کشیدن دیاگرام های جوروواجور… هنوز نگفته ام که برای کاری درخواست داده ام که … طراحی کارت های تاروت است.

۳- وقتی سال آخر دبیرستان بودم، مدرسه چند تا از فارغ التحصیل ها را دعوت کرد تا برای ما از رشته های تحصیلی اشان حرف بزنند. آن موقع دیگر مطمئن بودم که می خواهم معماری بخوانم. کسی که راجع به معماری حرف زد می گفت که معماری زندگی است. راست می گفت.

۴- معماری را دوست دارم به این علت که اجازه می دهد تخیلاتت را عملی کنی. توی کوچکترین جزئیات روزمره زندگیت رد پایش را می گذارد. از لباس پوشیدنت تا قلم به دست گرفتنت تا حرف زدنت. من معمارم و از اینکه معمارم خوشحالم. اگر زمان ۱۴ سال به عقب بر می گشت باز هم معماری را انتخاب می کردم… هر چند اگر زمان تا دوم دبیرستانم برمی گشت عقب، حتما می رفتم تجربی و روانپزشک می شدم.

این نوشته در هستن ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.