منو درگیر خودت کن…

امروز فهمیدم که درگیری رابطه بسیار مستقیمی با نگرانی دارد. کسانی را می بینی که احساس می کنی با تو درگیر شده اند. نمی فهمی چرا. نمی فهمی یعنی چه. در بیست سالگی درگیری معنای عشق می داد اما در سی سالگی معنای نگرانی می دهد. نگران افسردگی شوهرت و پایان نامه ای که تمام نمی شود، نگران دستت که نمی تواند یک قطعه پنیر را با چاقو تکه تکه کند، نگران تنهاییها و دلتنگی هایت و نگران کارهای زیادی که باید انجام دهی و از پسشان بر نمی آیی. یک بار در ۲۵ سالگی درگیری را با عشق اشتباه گرفتم. عاشق کسی شدم که اگر تا ساعت ۱۰ نیامده بودم دانشکده زنگ می زد و می پرسید چرا؛ کسی که اگر تا دیروقت جایی کار داشتم می آمد دنبالم؛ کسی که روزی چند بار حالم را می پرسید؛ کسی که مرا در همه بخش های خاص زندگیش شریک می کرد؛ حالا فهمیدم که او فقط نگرانم بوده و من این نگرانی را با عشق اشتباه گرفته ام. ای کاش دیگر اینقدر عاقل شده باشم که بپذیرم درگیر شدن با آدمها همیشه معنای عشق نمی دهد.
این نوشته در تردیدها و دغدغه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.