مغزم را جا گذاشته ام

دلم می خواهد یک چیزی بنویسم اما مغزم را جا گذاشته ام. نمی دانم کجا. نشسته ام اینجا توی جلسه اما انگار دارند به زبان چینی حرف می زنند. هیچی نمی فهمم. حتی واقعا هیچی نمی شنونم. انگار که یک خلا باشد. بدون اکسیژن حتی. ای کاش می دانستم مغزم را کجا گذاشته ام شاید می توانستم بروم برش دارم. شاید هم بتوانم از همسر بپرسم. او آمار همه چیزهایی را که گم می کنم دارد. باید از همسر بپرسم.

پی نوشت: همه خانواده ام دارند می روند مسافرت. نکند او هم همراهشان رفته باشد تعطیلات؟؟؟!

این نوشته در از هیچ و همه ... بی ربطِ بی ربط, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.