مرا نگاه کن

۱- کلاس تنظیم صدا و حرکات بدن است. برای اینکه یاد بگیریم چگونه تدریس کنیم. استاد می گوید برای اینکه توجه همه کلاس را جلب کنیم باید در یک جای مشخص یک انسان فرضی تصور کنیم و با او حرف بزنیم؛ پدرمان، عشقمان یا دوستمان. می گوید باید همه شاگردانمان را نگاه کنیم. می گوید اگر رنگ چشم تمامی شاگردانم را در یک کلاس ندانم اصلا در آن کلاس نبوده ام.
۲- می روم تا یک سری از وسایلش که پیش من است بدهم و چیزهایی را که پیش او دارم بگیرم. دارد  جمع می کند که برگردد شهرشان. غمگین است. می گویم ناراحتی. می گوید نه. برمی گردم خانه. برایش اس ام اس می زنم که… «بیمار خنده های توام بیشتر بخند». چیز دیگری به ذهنم نمی رسد. جواب می دهد همیشه نگران روزی بودم که چنین چیزی را از تو بشنوم. به خودم لعنت می فرستم.
۳- جلسه تا دیروقت طول می کشد. ماشین ندارم. عذرخواهی می کنم که باید زودتر بروم. خداحافظی می کنم و بدون اینکه اجازه دهم چیزی بگوید راه می افتم سمت نگهبانی که بپرسم از کجا می توانم آژانس بگیرم. اگر یک ماه پیش بود حتما باید او هم همراهم می آمد؛ شاید فقط بخشی از مسیر را و شاید هم تا خانه. نمی ایستم. نگاهش همراهم می آید اما خودش همانجا می ایستد. رویم را برنمی گردانم و قدمهایم را تندتر می کنم. می روم.
۴- دعوا کرده ایم. تا امروز کسی درباره ام اینگونه قضاوت نکرده است. همه می فهمند؛ هم دوستان من و هم دوستان او. یکی از بزرگترها می آید و اشتباهات هر دویمان را گوشزد می کند. از هم عذرخواهی می کنیم. یکی دو ساعت بعد می آید و می گوید ای کاش یک چوب برداشته بودی و مرا با آن زده بودی نه اینکه این ماجرا را همه جا پخش کنی. توی نگاهش چیزی است که مرا می ترساند. می خواهم فرار کنم.
۵- آخرین جلسه دندانپزشکی است. هشتمی یا نهمی. از دو سه روز پیش جشن گرفته ام که بالاخره قرار است تمام  شود. از بچگی فوبیای دندانپزشکی داشته ام. اصلا بویش فشارم را می آورد پایین. دکتر کارش را تمام می کند و دستکشهایش را در می آورد. دستش را مثل همیشه دراز می کند. دستم را دراز می کنم. خیلی محکم دستم را فشار می دهد. توی چشمهایش نگاه می کنم. برای اولین بار. تازه می فهمم که چرا برای درآوردن یک دندان عقل ساده نه جلسه آمده ام دندانپزشکی.
۶- برایش توضیح می دهم که فرهنگ ما با شما خیلی فرق دارد. می گوید ما به هم «تو» می گوییم و وقتی صمیمی باشیم روبوسی می کنیم . گفتم ما به بزرگتر از خودمان می گوییم «شما». می گوید تو هر جور راحتی رفتار کن… توی مهمانی، همکلاسیم می آید جلو و با من روبوسی می کند. او با همسر دست می دهد. من هم دستم را دراز می کنم. نمی بوسمش. یک جور عجیبی نگاهم می کند. مغذب می شوم.
۷- می گوید دوستت دارم.می پرسم چشمهایم چه رنگی است؟
این نوشته در بودن ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.