توی این دو روز خبر مرگ سه مادربزرگ را شنیده ام. فقط یکی اشان را از نزدیک می شناختم. اما با این وجود برایم معنای بدی داشت. هر چه سعی می کنم نمی توانم بی تفاوت باشم. نمی توانم یاد مادربزرگهایم نیفتم. مخصوصا یاد مادربزرگ مادریم که هر بار تلفن می کنم ازم می پرسد که کی برمی گردید برای همیشه… و من هم هر بار می گویم که تازه درسم را شروع کرده ام و هنوز حداقل سه سالی مانده. نمی گویم که شاید برنگردیم؛ نمی گویم که می خواهیم بمانیم… نمی گویم. و این تنها دروغی است که به خودم اجازه می دهم به راحتی به زبان بیاورم… دنیا دارد کم کم خالی می شود از مادربزرگ های نسل ما…
-
بایگانی
- فوریه 2024
- ژانویه 2024
- ژانویه 2022
- دسامبر 2021
- آوریل 2021
- دسامبر 2020
- دسامبر 2019
- دسامبر 2018
- جولای 2017
- می 2017
- مارس 2017
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
-
اطلاعات