عَسی اَن تَکرَهوا شَیئا…

دو روز پیش سه سال شد. سه سال از روزی که احساس می کردم اگر توی قبر گذاشته بودندم راحت تر می توانستم نفس بکشم. ۲۳ آوریل. بعد از هزار روز، الان بزرگترین آرزویم این شده که  از این مختصات جغرافیایی جُم نخورم. اینکه هیچوقت مجبور به ترکش نشوم. سه سال شد و من اصلا نفهمیدم که کی ۲۳ آوریل بود. عَسی اَن تَکرَهوا شَیئا…چه بسیار اکراهی که با گذشت زمان  می شود حُب…

پی نوشت: امروز پرشین بلاگم سه هزار را رد کرد اما من اصلا متوجه نشدم. کلا کم کم دارم اتفاقات را متوجه نمی شم.

این نوشته در یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.