عاشقتم کوچولوی مستقل دوست داشتنی

دیگر نمی شناسمت. قدمهای محکمت را که اصلا شبیه نوزادی نیست که دو سال پیش حتی نمی توانست از جایش بلند شود یا بنشیند. برای خودت شده ای یک شخصیت مستقل که تصمیم می گیرد، انتخاب می کند، ترجیح می دهد و عمل می کند. همیشه دوست داشتم دخترم مستقل باشد. دوست داشتم خودش از پس کارهایش برآید. دوست داشتم بتواند برای خودش یک جهان بینی خاص  و منحصر بفرد داشته باشد؛ به قول پدرت صاحب سبک باشد. اما فکر نمی کردم اینقدر زود اتفاق بیفتد. یک دوگانگی غریبی است؛ هم می خواهم که به من وابسته باشی و هم از استقلالت احساس غرور می کنم. شاید دیگر کم کم باید آن نوزاد ناتوان و بی پناه را که من واسطه ارتباطش با دنیا بودم را فراموش کنم. شاید وقتش رسیده است که به پایان برسد این دوره ای که من با تو تعریف می شدم و تو با من. شاید اما… در هر حال عاشقت هستم کوچولوی مستقل دوست داشتنی.
این نوشته در مادرانه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.