شروع دوستی

دیشب بعد از ایمیل زدن به دخترک،  فکر کردم که چرا من به خودم اجازه می دهم که پابرهنه وارد زندگی دیگران شوم. چرا نمی گذارم ملت زندگی اشان را بکنند. یک روز صبح مثل همیشه از خواب بیدار می شوند و می بینند که یک ایمیل دارند از کسی که تا حالا اسمش را نشنیده اند؛ نه درخواستی کرده و نه سوالی پرسیده؛ فقط سلام و … کمی توضیح برای اینکه چرا ایمیل زده و آخرش هم یک کمی آرزوهای خوب و … خداحافظ…؛ حتی چیزی هم نگذاشته که بشود به واسطه آن ایمیلش را جواب داد. یک لحظه از خودم بدم آمد… اما بعد فکر کردم که  تمامی دوستی ها زمانی به وجود آمده که یک نفر پابرهنه وارد زندگی یکی دیگر شده؛ یک غریبه سلام کرده؛ یک رهگذر لبخند زده؛ یک همکار بدون اینکه از او درخواست کمک کنی دستش را دراز کرده؛ یک همکلاسی بدون اینکه از نزدیک بشناسی اش برایت درد دل کرده یا درد دلت را شنیده؛ یک آشنا بدون بهانه هدیه داده؛ بدون…
دوستی همیشه از یک جایی شروع شده که روزمره نبوده؛ معمولی نبوده؛ قابل پیش بینی نبوده؛ که اگر بود می شد همان مناسبات روزمره همیشگی… آشنا، همکار، همسایه، همکلاسی… اما نه دوست.
من بدون اینکه بدانم برای شروع یک دوستی ایمیل زدم. هر چند باید بپذیرم که خیلی ها هستند که به غریبه ها به سختی اعتماد می کنند. خیلی ها از جمله خودم.
این نوشته در تردیدها و دغدغه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.