سال ۹۱ چگونه سالی بود؟

۱- سال ۹۱ سال بدی بود؛ پر از تنش. شاید بدترین سال زندگیم. خیلی سخت و پر استرس گذشت. در تمام نیمه دوم سال مریض بودم. در این چند ماه آخر به اندازه تمامی عمرم آنتی بیوتیک خوردم. هیچوقت در زندگیم اینقدر ناامید، اینقدر مستأصل و اینقدر بی تفاوت نشده بودم. هیچوقت اینقدر آرزوی مرگ نکرده بودم.

۲- سال ۹۱ سال خوبی بود؛ پر از آرامش. در شهری که عاشقش بودم ساکن شدم. زندگیمان یک کمی سر و سامان گرفت. یاد گرفتیم چگونه به جای قهر کردن با هم حرف بزنیم و چگونه مسائل و مشکلاتمان را حل کنیم. هیچوقت اینقدر به زندگی امیدوار نشده بودم.

۳- سال ۹۱ سال بدی بود؛ پر از بی مهری. به سوی سه نفر دست دوستی دراز کردم اما دست رد به سینه ام زدند. به دوستی بی اعتمادم کردند.

۴- سال ۹۱ سال خوبی بود؛ پر از محبت. یک دوستی ۱۳ ساله احیا شد و چند رابطه قدیمی از رکود درآمدند. دوباره به چند نفر اعتماد کردم.

۵- سال ۹۱ سال بدی بودَ؛ پر از ناکامی. برای یک همایشی در انگلستان مقاله دادیم اما نتوانستیم در همایش شرکت کنیم. خیلی زیاد دلم می خواست لندن را ببینم. واقعا از دست خودم عصبانیم.

۶- سال ۹۱ سال خوبی بود؛ پر از موفقیت. یک پوستر فوق العاده از تزم درست کردم؛ در یک جلسه با حضور چندین استاد کارم را ارائه دادم؛ در جلسه با گروه استاتید تزم به جای اینکه آنها به من چیزی یاد بدهند من چشمشان را به یک سری از واقعیت ها روشن کردم. کلا هم در تز خودم و هم در تز همسر خیلی از خودم راضیم.

۷- سال ۹۱ سال بدی بود؛ پر از کسالت و روزمرگی. خسته شدم از بس سریال ترکی تماشا کردم.

۸- سال ۹۱ سال خوبی بود؛ پر از تجربه های جدید و فوق العاده. به تنهایی شاهد اولین قدمهای رها بودم. به یک سفر منحصر بفرد رفتم و برای اولین بار غواصی را تجربه کردم. با دنیای وبلاگ آشنا شدم. در چند برنامه خیلی مهم و استثنایی در پالمان اروپا شرکت کردم. با این همه تازگی خودم هم تازه شدم.

۹- سال ۹۱ سال بدی بود؛ پر از ترس. ترس از فقری که ناشی بود از بالارفتن لحظه ای و وحشتناک قیمت ارز. هیچوقت اینقدر نزدیک احساسش نکرده بودم و هیچوقت اینقدر از بی پولی نترسیده بودم.

۱۰- سال ۹۱ سال خوبی بود؛ پر از ایمان. ایمان به اینکه روزی رسان خداست. هیچ وقت او را اینقدر نزدیک ندیده بودم.

۱۱- سال ۹۱ سال بدی بود؛ پر از شک. پایه های اعتقادیم فروریخت. فهمیدم همه آنچه از دین می دانستم دروغی بیش نبوده است و من در تمامی این سالها فقط چسبیده بودم به پوسته اش و از عمقش غافل شده بودم. احساس سرخوردگی کردم.

۱۲- سال ۹۱ سال خوبی بود؛ پر از یقین. باورهایم را از نو ساختم. به نگاه تازه ای رسیدم. یادگرفتم درست به دینم نگاه کنم. از این امتحان سربلند بیرون آمدم.

۱۳- سال ۹۱ سال بدی بود؛ پر از یأس. ناامید شدم از انسانیت. از اینکه این همه آدم کنار هم زندگی می کنند اما نسبت به سرنوشت هم بی توجهند دلم فشرده شد.

۱۴- سال ۹۱ سال خوبی بود؛ پر از امید. فهمیدم که هنوز عدالت و انسانیت وجود دارد و هنوز کسانی هستند که با وجود آنکه خودشان شاید به کمک نیاز داشته باشند دلشان می خواهد به دیگران کمک کنند. دلم آرام شد.

۱۵- سال ۹۱ سال بدی بود؛… می توانست سال خوبی باشد.

۱۶- سال ۹۱ سال خوبی بود؛… می توانست سال بدی باشد.

۱۷- سال ۹۱ هر چه بود، چه خوب و چه بد، گذشت. سال ۹۲ را می خواهیم چگونه سالی «ببینیم» و چگونه سالی «بسازیم»؟

پی نوشت: این پست را در جواب یک سوال فیس بوکی نوشتم که پرسیده بود سال ۹۱ چگونه سالی بود؟ خوب، معمولی، یا بد. نمی دانم خوب بود یا بد اما هر چه بود قطعا معمولی نبود. برای هیچ کداممان معمولی نبود. من که پوست انداختم. دیگر آن کسی نیستم که به سال ۹۱ وارد شد. برای خیلی ها هم می دانم امسال سال «پوست انداختن» بوده است. خدا بهمان رحم کند چون سال ۹۲، سال مار است.

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.