زنده باد دنیای مصرف گرایی

دیروز توی تراموا به دستکشم نگاه کردم. سر انگشتانش سفید شده بود. کهنه شده بود. اول فکر کردم که باید بروم یک دستکش جدید بخرم. بعد یادم آمد که چند سال است که این دستکش را دستم می کنم. چندین سال. شش سال مثلا. روزی را یادم آمد که این را خریده بودم. با بچه ها قرار بود برویم توچال برف بازی. بعد… بارهای بعد و همه آدمها و خاطرات و… جاهایی که توی آنها یکی از پیکسل های سیاه دستکش جا مانده. به این فکر کردم که من یک چیزی را که بیش از یک مدتی داشته باشم دیگر نمی توانم بگذارم کنار. این دستکش را هم. غیر از اسیر گرافیک و عدد… اسیر خاطراتم هم هستم. خوب است که دنیای مصرف گرایی نمی گذارد که اشیا جزئی از خاطرات آدم بشوند. اما حالا که این یکی شده… اشکال دارد که دستکش های آدم سر انگشتانش سفید باشد؟

این نوشته در کهنه خاطرات, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

10 دیدگاه دربارهٔ «زنده باد دنیای مصرف گرایی»

  1. آیدین می‌گوید:

    نه….خیلی از لباسها و وسایل من مال ۲۰ سال پیشه که انقدر دوستشون دارم و خوب موندن که حاضر نیستم از دستشون بدم با یک دنیا خاطره

    • عتیق می‌گوید:

      اوووووووووه… برای من چیزهایی که مال قبل از ازدواجم هستن جنبه تقدس دارن یه جورهایی. اگه به موقع ندم یه جیزهایی رو بره دیگه نمی تونم. اونوقت دیگه جایی برای خودم نمی مونه قاطی چیزهایی که بعضی هاشون رو حتی یادم نیست برای جی نگه داشتم.

  2. مسافریادگیرنده می‌گوید:

    نه اشکالی نداره.
    من هم مثل توام. فقط بدیش اینه که من به خاطراتم هم خیلی متصل هستم انگاری توی ذهنم یک فیلم دارم از گذشته هام. هی فلش بک میشه…آزاردهنده است عتیق جان…

    • عتیق می‌گوید:

      ولی به نظرم زمان که بگذره حس های بد از ذهن آدم می ره و فقط چیزهای خوب می مونه. آدم فراموش می کنه سختی ها رو. خیلی زود.

  3. هما می‌گوید:

    🙂 چه زیبا به پوشاک اینطوری نگاه نکردم… 🙂 چقدر حس تعلق داری! من خاطراتمو به لباس و این جور چیزا نمی چسبونم 🙂 ولی به کادوهایی که گرفتم چرا 😛

  4. زری می‌گوید:

    من هم مصرف گرا نیستم ولی اصلا خاطره بازی باهاشون نمی کنم. به نظرم اره خب عزیزم عیب داره.

  5. شیوا دالان بهشت می‌گوید:

    منم همینطور هستم و کلی با اشیا و لباس ها و … خاطره دارم و نگهشون میدارم حتی گاهی اگه بشه تاریخ اون روز و اتفاق رو کنارشون مینویسم . به نظرم لذت بخش هست که از آدها و روزهایی که دوسشون داریم خاطره داشته باشیم

    • عتیق می‌گوید:

      من تازگی ها یه کار دیگه می کنم. روزهایی که برام خیلی خاطره انگیزن یا با یه کسی که خیلی دوستش دارم می رم بیرون یه گوشواره بدلی می خرم. به عنوان یه یادگاری از اون روز. بعد هر وقت گوشواره رو می اندازم خاطرات و حس خوبش برام تداعی می شه.

  6. میچکا می‌گوید:

    من بعضی چیزایی که خیلی برام مهمه رو نگه میدارم ولی بعضی وقتا چند سال بعدش یهو میبینم اِ این چند وقته اینجا بوده من بهش سر نزدم! ممکنه دیگه برام اونقدرا مهم نباشه! ولی بعضی چیزا که بهش خاطره زیاد چسبیده رو واقعا نمیشه کنار گذاشت.
    به قول هیوا مسیح: هر جای راه و خانه های پشت سرم، یک تکه خاطره به جایی چسبیده است…

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.