خوش به حالتان که «گذشته» را دیدید

من فیلم «گذشته» را هفته پیش دیدم تازه. فقط یک روز قبل از اینکه اکرانش در ایران شروع شود. به جرات می توانم بگویم که  اصلا دوستش نداشتم. منی که همه کارهای فرهادی را از زمان داستان یک شهر دنبال می کردم… از این یکی اصلا خوشم نیامد. فقط بازیهایش خوب بود خیلی به نظرم؛ آن هم بازی همه به جز علی مصفا. حتی فواد هم بهتر بازی می کرد از او. علتش هم به نظر خودم متنی است که برایش نوشته شده. متنی که از کلماتی استفاده کرده که یک فرانسه زبان استفاده می کند اما لهجه حرف زدنش شبیه به کسی است که نهایتا دو سال توی فرانسه زندگی کرده. محال است که با یک بچه توی فرانسه زندگی کنی و اینجوری حرف بزنی. یا اینقدر کم استعدادی که دایره کلماتی که بلدی از دو هزار تا وسیع تر نمی شود یا همینجوری که کلمات را یاد گرفته ای آهنگ و لحن فرانسوی را هم یاد می گیری. این مساله خیلی توی ذوقم زد. «اگر فرانسه بلد نبودم شاید فیلم را بهتر درک می کردم.» این را  از سینما که بیرون آمدم به خودم گفتم. وقتی رسیدم خانه در جواب همسر که پرسید فیلم چطور بود گفتم که فقط بازیهایش خوب بود. بازی برنیس بژو و فواد. بعدتر که فهمیدم فقط همین جایزه بازیگری را گرفته از جشنواره کن اصلا تعجب نکردم.
یک چیز دیگر هم که برای من ناخوشایند بود تاکیدهای فیلم بود. به نظرم موضعش را مشخص نکرده بود که چه کسی محور اصلی است و چه داستانی اصل است. اینقدر همه چیز مساوی بود و کنتراست ها کم که بعضی وقتها بعضی چیزها از نظر دور می ماند چون به اندازه کافی برای بیانشان زمان صرف نشده بود. مثل غذایی که یک عالمه طعم و ادویه مختلف داشته باشد اما چون همه هم اندازه و هم وزن استفاده شده اند تو نتوانی بگویی که مزه غالبش چیست. مثلا یک چیزی که من نفهمیدم اصلا، طبقه اجتماعی احمد توی ایران بود. به نظرم از طبقه متوسط و با تحصیلات مثلا فوق دیپلم بوده که آمده با یک زن کارمند داروخانه ازدواج کرده و توی حومه و کنار خط آهن خانه داشته. یک کسی که توی فرانسه شغل فنی داشته. مثلا تاسیسات چی. در حالیکه لباس پوشیدنش و حرف زدنش و فیگورهایش روشنفکری بود و این دو تا یک تناقضی داشت که من نتوانستم برای خودم حل کنم.
فیلم ایرانی نبود. چون ایرانی نبود با فیلم های ایرانی نمی شد مقایسه اش کرد. بین فیلم های خارجی هم کلی فیلم هست که خیلی خیلی قویتر از فرهادی به این موضوع نگاه کرده اند. حالا شاید نه عین این. ولی لایه هایش را قبلا جاهای مختلف دیده بودم. آن هم منی که زیاد اهل فیلم دیدن نیستم. بعدتر وقتی بیشتر فکر کردم دیدم که تنها کسانی مثل من که شاید تعدادشان هزار تا هم نباشد فیلم را اینگونه می بینند. عددی که در برابر کل تماشاگران فیلم اصلا به حساب نمی آید. فکر کردم که این مشکل من است که یک جایی هستم بین زمین و هوا که نه می تواند از ظاهر و ساختار فیلم لذت ببرد و نه از فلسفه پنهان شده بین لایه ها و رابطه ها. الان دارم به اینهایی حسرت می خورم که رفته اند فیلم را دیده اند و لذت برده اند و فکر می کنند که از فیلم های قبلی فرهادی قوی تر بوده. چه لذتی دارد که آدم یک فیلمی ببیند که قویتر بوده از جدایی. من که متاسفانه از این لذت محروم بوده ام. شاید اگر بیایم ایران و بعد از یک مدتی که ایرانیزه شدم بروم فیلم را ببینم کمی از این لذت را تجربه کنم.

این نوشته در هیچ ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.