خدای آرزوهای کوچک و بزرگ

هفته پیش وقتی نوشتم که «دلم برایت تنگ شده» فکر می کردم دیگر هیچ وقت همدیگر را نبینیم. هیچوقتِ هیچوقت. چهار روز پیش وقتی پرسید که اگر من بروم ایران تو هم می آیی، همین زودیها، نمی دانستم چه بگویم. تاریخ هایی که فکر می کردم می شود بروم را گفتم. امروز هر دو تایمان با هم بلیط خریدیم برای کمتر از بیست روز دیگر؛ بعد از چهار سال و چهار ماه. برای من هنوز بیشتر به رویا شبیه است تا واقعیت. تا وقتی نبینمش، تا وقتی چای با بیسکویت آیدایی نخورم، تا وقتی موقع آشپزی برایم حرف نزند، تا وقتی کارهای جدیدش را نشانم ندهد، تا وقتی زیر پل نمایشگاه قرار نگذاریم که برویم نیلا کوچولو را ببینیم و تا وقتی توی سوپراستار مرغ سوخاری نخوریم باورم نمی شود که رویا نبوده. اینکه آرزوی به این بزرگی بتواند در مدت زمان به این کوچکی محقق شود فقط از «او» بر می آید.
پی نوشت: این پانصدمین پست این وبلاگ است. روزی که شروع کردم فکر نمی کردم اینقدر بتوانم یک کار را ادامه دهم. شده. بیشتر به رویا شبیه است تا واقعیت. اما بیشتر رویاها به حقیقت می پیوندند. نه در دنیای والت دیزنی. در دنیای واقعی. پس تا می توانید رویا ببافید و آرزو کنید.
این نوشته در حال خوب, هیچ, وبلاگ, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

4 دیدگاه دربارهٔ «خدای آرزوهای کوچک و بزرگ»

  1. آ می‌گوید:

    کلن یه وقتهایی آدم می گه چقد دلم فلان فیلمو می خواد شب می بینه مثلا ام بی سی داره نشونش می ده . هیچ وقت نفهمیدم چون قراره شب نشونش بده آدم می گه دلم می خواد یا چون آدم دلش می خواد شب نشونش می ده . دربارهء همه چی . مثال دم دستیشو گفتم چون من دلم بیشتر فیلم و غذا و اینا خواسته و کمتر آدما رو خواستم .

    • عتیق می‌گوید:

      راستی چقدر خوب می نویسی. توی وبلاگ خودت جایی نبود که بتونم این رو بنویسم.

    • عتیق می‌گوید:

      من شخصا فکر می کنم که چون قراره که شب نشونش بده به دل آدم الهام میشه که این اتفاق می افته. اونوقت آدم حس می کنه که دلش این رو خواسته. برای اینکه بعضی وقتها اینقدر فاصله خواستن آدم با برآورده شدن خواسته اش کمه که حتی اگه همه کائنات هم بسیج بشن وقت کم میارن. نمی دونم. ولی در حال حاضر من اینجوری فکر می کنم.

  2. عتیق می‌گوید:

    این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.