حرفهایی از جنس سر درد

بعد از یک ماه که مثلا برگشته ام به زندگی عادی… یک ماه که وبلاگ را تعطیل کرده بودم عملا… یک ماه که قرار بود بعدش با دست پر بیایم و بنویسم… صفحه را باز کرده ام جلویم اما … نوشتنم نمی آید. حرفهایم از جنسی نیستند که بشود به زبانشان آورد. از جنسی هستند که باید انبار بشوند توی ذهن و رسوب کنند و بشوند سردرد و بعد به کمک مسکن و بعد از چند روز خماری و خواب آلودگی و گیجی بروند در لایه های عمیق تر و از جلوی چشم دور شوند… بشوند یک زخم کهنه و تا بار بعد که نیشتری تازه اشان کند دردشان فراموش شود… حرفهایم گفتنی نیستند؛ سکوت کردنی اند.
این نوشته در یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.