تو می دمی و آفتاب می شود…

نمی توانم تحسینش نکنم. هر چقدر هم که تلاش کنم نمی توانم. نمی توانم وقتی هست چشم از او بردارم. حتی کوچکترین حرکاتش هم بی نظیر است. بعضی وقتها فکر می کنم که چطور می شود یک آدم اینقدر چند بعدی باشد. چطور می تواند همانقدر که حواسش به فلان جلسه در سطح وزارت آموزش عالی است، به اینکه برای بچه کوچک دانشجویش برای نوئل شکلات بخرد هم توجه کند.
من اصلا آدمی نیستم که بلد باشد از دیگران تعریف کند. یعنی راستش باید خیلی به طرف نزدیک باشم که بتوانم بگویم که «امروز چقدر زیبا شده ای» مثلا. در مورد کریستین دو سال طول کشید. امروز واقعا دیگر نتوانستم نگویم که چقدر به نظرم موجود فوق العاده ایست. کسی که می تواند توی دفاع دانشجویش کنار همه نکات علمی (من هنوز نمی فهمم چطور او از همه رشته ها سر در می آورد و می تواند سوالهای خوب بپرسد و پیشنهادات خلاقانه ای بدهد) یادش هست که از فداکاری همسرش تشکر کند که چهار سال بار بزرگ کردن بچه ها را تنهایی به دوش کشیده تا شوهرش بتواند تزش را تمام کند. دیگر نتوانستم نگویم. برایش ایمیل زدم که او تحسین برانگیز ترین انسانی است که تا حالا دیده ام. گفتم که آشنایی با او کیفیت زندگی ام را خیلی برده بالاتر و دنیایم را بزرگتر کرده. گفتم که چیزهایی که از نگرش او به زندگی یاد گرفته ام از چیزهایی که باید به عنوان یک دانشجو می آموخته ام خیلی خیلی برایم مهم ترند. گفتم که حالا می دانم که زندگی فرصت های بیشماری در اختیار ما قرار می دهد و محدودیت ها نمی توانند ما را متوقف کنند. گفتم که اینها را از او یاد گرفته ام.

نوشته:
 
 Toi aussi tu es une personne remarquable, mais peut être que tu ne le sais pas encore assez


فقط اوست که می تواند چنین جوابی به آدم بدهد. ای کاش فارسی بلد بود چون فکر نمی کنم هیچوقت فرانسه ی من در حدی بشود که بتوانم تمام چیزهایی را که در موردش فکر می کنم به او بگویم. هر چند… قطعا من اولین کسی نیستم که «فوق العاده» بودنش را متوجه شده ام. حتما بقیه کلمات بهتری داشته اند برای ستایش «تحسین برانگیز ترین» انسانی که من تا به حال دیده ام.

پی نوشت: اگر نمی شناسیدش، این پست را بخوانید.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.