به خانه برمی گردیم…

اینکه در یک سال گذشته اتفاق مهمی نیفتاده که قابل نوشتن باشد عجیب است البته. شاید هم افتاده اما من اینقدر درگیر آن اتفاق بوده ام که نشده در باره اش بنویسم. حالا اما دارم وارد تجربه جدیدی می شوم که شاید برای خودم لازم باشد روزها را ثبت کنم. تصمیم گرفته ام برگردم ایران زندگی کنم. بعد از سه سال بالا و پایین کردن و بحث کردن و جنگیدن و البته تحمل کردن سختیهایی که شاید بیش از آخرین حد توانم بود. حالا چه حسی دارم؟ خوشحالم. سرگردانی و گیجی روزهای اول بعد از «انتخاب» گذشته. چشمانم باز است؟ فکر کنم. جوگیر نشده ام؟ امیدوارم که نشده باشم. کلا بخش مثبت ‌بین ذهنم دارد بیشتر روی چیزهایی تمرکز می کند که قرار است به دست بیاورم… جوری که انگار اصلا چیزی را از دست نمی دهم. حالم اصلا شبیه هفت سال پیش نیست که قرار بود بیایم فرانسه. ذهنم بیشتر در حال برنامه ریزی و خرد کردن کارهای بزرگ به بخش های کوچک قابل لیست شدن است. فعلا همین. تا بعد…

این نوشته در به خانه برمی گردیم, یادداشت های روزانه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.