بسیار سفر باید…

شش هفته از سفرمان گذشته و فقط چند روز باقی مانده. توی این مدتِ نه چندان کوتاه فقط توانستم یک بار همان چند تا دوستی را که اینجا برایم مانده ببینم. همه اینقدر گرفتارند که فکر کنم همان یک بار هم چیزی شبیه معجزه بوده. نه سینما رفتم و نه تئاتر؛ نه همه چیزهایی که می خواستم بخرم خریدم و نه توانستم توی همه رستوران هایی که دوست داشتم غذا بخورم؛ یاد نگرفتم که چگونه با دیگران حرف بزنم که هیچ کدام از دو طرف ناراحت نشود؛ یاد نگرفتم چگونه اعتراض یا انتقاد کنم بدون اینکه به غرب زدگی متهم شوم؛ به جایش یاد گرفتم که چگونه از روی مدل ماشین آدمها درآمد ماهیانه شان را حدس بزنم؛ یاد گرفتم که چگونه توی یک مهمانی ۴ ساعته مزخرف بگویم تا زمان بگذرد؛ یاد گرفتم که حریم های امن روابط اجتماعی کجاست و خط قرمزهای مهم کدام است؛ فهمیدم که آدم باید کلاس بگذارد برای خودش تا دیگران جدیش بگیرند. فهمیدم که آدم باید قبل از اینکه برود خرید قیمت جنسی را که می خواهد بخرد بداند و قبل از اینکه وارد یک جمع شود شان خودش را در آن جمع تعریف کند؛… چیزهای زیادی یاد گرفتم که بعدا سر فرصت حتما در موردشان می نویسم. چیزهایی که بعضی هایشان تلخند و بعضی هایشان شیرین و احتمالا تلخی ها بیشتر از شیرینی هاست؛ اما نوشتن کمک می کند که بهتر بفهمم که این خام چطور پخته شد.پی نوشت: هنوز حتی بعضی از کسانی را که برایشان سوغاتی آورده ام ندیده ام… می ترسم تهران همه کسانی را که می شناسم در خود غرق کند.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

3 دیدگاه دربارهٔ «بسیار سفر باید…»

  1. ساغر می‌گوید:

    خیلی خوب درکت کردم عتیق! اینهمه فکر و رویاپروازی می کنی اما وقتی رفتی با دنیایی کار نکرده و آرزوی بر دل مانده و حرف های نزده و غذاهای نخورده و کتابهای نخریده برمیگردی به جای اولت، مردم در ایران هم کلا” در یک فاز و فضای دیگرند، شاید هم در فضایی اند که باید باشند ولی فاصله ما را چقدر از دنیای هم دور کرده است!

  2. Anonymous می‌گوید:

    خواهشا یادتون نره و بنویسید. واقعا دوست دارم بخونم. اینکه یکی از این جنس دغدغه‌ها هم حرف بزنه.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.