ای دیر به دست آمده…

نسرین ستوده آزاد شد… من باید از خوشحالی تمام شهر را شیرینی می دادم اما… آنقدر که انتظار داشتم خوشحال نشدم. نه توی فیس بوک چیزی نوشتم و نه حتی نوشته های دیگران را لایک زدم. هیچی. فقط از دیروز دارم به این فکر می کنم که چرا خوشحال نشدم. چون خیلی دیر بود مثلا؟ یا چون نه مردم و نه حتی خودش در آزادیش نقشی نداشتند؟ نمی دانم. می خواهم بروم پوسترهایش را از زیر تخت بکشم بیرون و به خودم یادآوری کنم که این همانی است که شبی که فهمیدم می توانم در مراسم جایزه ساخاروف شرکت کنم از دانشگاه تا خانه اشک ریختم به خاطر یک دنیا حس متضاد. شاید یادم قبول کنم که مهم نیست که دلیل آزاد شدنش چه بوده. مهم این است که آزاد شده و مهم این است که هنوز همان آدم قبلی است و هنوز همان دغدغه های قبل را دارد و مهم این است که … بقیه اش خیلی مهم نیست.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.