اندر فواید داشتنِ الگو

۱- همیشه می گفتند از پیامبر الگو بگیرید. می شنیدیم که حضرت زهرا برای زنها الگوست. هیچ کس توضیح نمی داد که این یعنی چه و من همه اش فکر می کردم چگونه می توانیم از کسانی الگو بگیریم که حتی تصویرشان را هم ندیده ایم؛ از کسانی که حتی تاریخ تولد و وفاتشان هم درست به ما نرسیده؛ چگونه می توانیم به حرفهایی که می شنویم اعتماد کنیم. می دانستم که نمی توانم از آنها الگو بگیرم اما این حرفها باعث می شد که در ذهن خودم همیشه فکر کنم که الگو باید کامل باشد؛ از هر لحاظ.۲- سالها پیش وقتی بیست و یکی دو ساله بودم پدرم می گفت که بنشین فکر کن ببین می خواهی وقتی چهل ساله شدی به کجا رسیده باشی. من می گفتم چشم؛ اما در دلم فکر می کردم که من حتی نمی دانم فردا می خواهم به کجا برسم… چه برسد به بیست سال بعد.

۳- سه چهار سال پیش، فهمیدم که آدم باید برای ارزیابی خودش یک معیار داشته باشد. این معیار می شد همان الگویی که من هنوز نمی دانستم کیست. دلم می خواست یک آدمی از اطرافیانم پیدا کنم که بشود الگویم و وقتی چهل سالم شد برسم به جایی که او الان هست. خیلی گشتم اما کسی را پیدا نکردم. من به دنبال یک آدم کامل و بی عیب و نقص می گشتم اما هیچ کس کامل نبود. هر کسی در یکی دو زمینه موفق بود اما در خیلی از زمینه های دیگر لَنگ می زد.

۴- روزی که برای اولین بار از کریستین نوشتم (که همان نوشته شد شروع وبلاگ نویسیَم) احساس کردم چیزی در این زن هست که من دوست دارم داشته باشم. دوست دارم وقتی همسن الان او شدم اینگونه باشم. بعد تر که از نزدیک با خلقیاتش بیشتر آشنا شدم فکر کردم که این تفاوت فرهنگی چیزی است که نمی شود در الگو گرفتن نادیده گرفت. برای همین تجزیه اش کردم و هر جزئی از شخصیت و زندگیش را که دوست داشتم در یکی از آدمهای اطرافم پیدا کردم. آدمهایی که با من هم زبان و هم فرهنگ و هم مذهب بودند.

۴- امروز وقتی گفت که آدم باید در هر زمینه ای یک الگو داشته باشد تا راه را گم نکند احساس کردم که من خیلی وقت است که دارم عملا این کار را انجام می دهم. به جز کریستین که الگویم است در رابطه با آینده کاریَم، چند نفر دیگر هم هستند که برایم در یکی از ابعاد زندگیم الگو هستند. مثلا در ارتباطم با خانواده و جامعه، خانم علیزاده؛ در شوهرداری، خاله ام؛ در ارتباط با دوستانم، هدا؛ در وبلاگ نویسی خانم شین؛ در رابطه با جسمم، گلاره؛ در ارتباط با ظاهرم، یاسمین؛ در ارتباطم با خدا، مادرم؛ در ارتباط با روحم، خودم و در ارتباط با رها، خودش. نمی گویم که هر وقت می خواهم یک کاری انجام دهم به این فکر می کنم که این کار در چه حوزه ایست و الگویم در این حوزه کیست و اگر او جای من بود چه می کرد؛ اما اگر برایم این سوال پیش بیاید که دوست دارم نهایت این کار به کجا ختم شود، تصویری در ذهن دارم و همین تصویر کمکم می کند تا برای رسیدن به هدفم برنامه ریزی کنم.

۵- الگو داشتن خوب است؛ خیلی خوب. اما اگر آدم روزی بفهمد کسی که در یک جنبه ای از زندگی الگوی او بوده واقعا در آن جنبه موفق نبوده و فقط ظاهرش اینطور نشان می داده خیلی سرخورده می شود. برای پیشگیری از ناامیدیهای آینده، حتما قبل از انتخاب الگو از واقعی بودن آن مطمئن شوید.

پی نوشت: وقتی می گویم که در ارتباط با روحم، خودم الگوی خودم هستم حرفم از روی خودشیفتگی نیست؛ برای این است که می دانم که هر کسی راه خودش را دارد برای وارد شدن به خودش و اساسا نمی شود در این کار الگو داشت؛ همانطور که هر بچه ای با بچه دیگر فرق دارد و خودش به پدر و مادرش یاد می دهد که راه درست  رفتار کردن با او چپست.

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, مادرانه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.