از طب

۱- گفت با پسرش رفته پیش یک دکتر یانگومی. از اینهایی که نبض آدم را می گیرند و همه بیماریها و مشکلاتش را ردیف می کنند. خیلی زن مدرنی بود. اول باورم نشد. بعد که با جزئیات بیشتری ماجرا را برایم تعریف کرد با خودم گفتم «چرا که نه؟». به قیافه من هم نمی آمد که رفته باشم پیش دعانویس اما… رفته بودم.۲- رفتم پیش نورولوژیست. استاد. از اینهایی که فقط با توصیه می شود دیدشان. من هم با توصیه پدرم رفته بودم. همکار بودند. یک خانم دکتر جوان که فکر کنم رزیدنت بود هم با دفتر و دستک کنارش نشسته بود. برخورد استاد خیلی گرم بود. گفتم مشکلم میگرن است اما فکر می کنم بیش از یک میگرن ساده، سردرد دارم. گفتم که هر اتفاق ساده ای می افتد سرم درد می گیرد. گفتم می خواهم مطمئن شوم که مشکل دیگری ندارم. برایم ام آر آی نوشت. گفت هفته بعد جوابش را بیاور ببینم. وقتی حرفهای دکتر اینجایم را برایش گفتم و داروهایم را نشان دادم هر دویشان پوزخند زدند. نفهمیدم به چه خندیدند. حدس زدم به خاطر ترجمه کلمه به کلمه من بود و آشنا نبودنم با واژه های تخصصی پزشکی. از برخوردشان ناراحت شدم. فکر کردم که برایشان شده ام خوراک مهمانی ها و جمع های دوستانه که حرفهایم را تکرار کنند و بلند بلند بخندند.

۳- رفته بود پیش یک دکتر «طب سنتی». دکتر گفته بود که طبعت گرم و خشک است و باید تغذیه  ات را اصلاح کنی. رفته بود توی اینترنت نگاه کرده بود که بفهمد طبع گرم و خشک یعنی چه. دیدم همینطور پای لپ تاپ انگشت به دهان مانده. تمامی نشانه ها را داشت به طرز غیر قابل باوری. همه چیزهایی را که نوشته بود برای یک صفرایی بد است قبلا امتحان کرده بود و به غلط کردن افتاده بود. از وقتی که به توصیه دکتر رژیم غذاییش را اصلاح کرد خیلی بهتر شد. خیلی. برای پدرم که تعریف کردم پوزخند زد.

۴- رفتم ام آر آی. یک سی دی دادند و گفتند گزارش دکتر هفته بعد حاضر می شود. روز بعدش همسر رفته بود بیمارستان برای چند تا آزمایش. با پدر رفته بودند  پیش دکتر رادیولوژیست نتیجه ام آر آی مرا بگیرند. وقتی برگشتند از همسر پرسیدم دکتر چه گفت. گفت اگر بگویم ناراحت می شوی. گفتم اشکال ندارد. گفت دکتر به پدرم گفته که خیلی خانم ها مثل دختر شما می آیند اینجا و «فکر می کنند تومور دارند». گفته به شاگردانم گفته ام که «زنهایی که می آیند نود درصدشان سالمند؛ جدی اشان نگیرید». هفته بعد نرفتم گزارش دکتر را بگیرم. پیش نورولوژیست هم نرفتم.

۵- مامان گفت سرم گیج می رود. پرسید چه کار کنم. گفتم اگر مرد بودی باید می رفتی یک آزمایش کامل می دادی اما حالا که زنی… فقط تحمل کن.

این نوشته در سفرنامه ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «از طب»

  1. Shadi می‌گوید:

    عقیق عزیز، من هم یک مدت سردرد شدید داشتم ،ام ار ای، سی تی اسکن و سایر موارد و به دکتر های زیادی هم مراجعه کردم. ازمایش ها چیزی نشان نداد.یکی دو دکتر پیشنهاد دادند روشهای ریلکشیسن و مدیتیشن را امتحان کنم. با مدیتیشن خیلی بهتر شدم و مضاف بر این از روغن گل بنفشه هم استفاده کردم.کمی از ان را به دهانه سوراخ های بینی می مالیدم و بهتر میشدم. برخی ها معتقدند وقتی رطوبت مغز کم شود سر درد به سراغ ادم می آید . من این روش را امتحان کردم و بهتر شدم. امید وارم سلامت و تندرست باشی.

  2. عتیق می‌گوید:

    من تقریبا یه جورهایی با سردردهام کنار اومدم. فهمیدم که کی شروع میشه و سعی می کنم کنترل کنم.
    مرسی از لطفت.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.