اخلاق های بیخود من

امروز بالاخره بعد از یک سال و خورده ای دانشجو شدن رفتم توی رستوران دانشگاه غذا خوردم. اصلا برای کارت دانشجوییم برچسب سال جدید نگرفته بودم. حتی نمی دانستم که چگونه باید کارت را شارژ کنم… ولی دیگر چاره ای نبود. بهتر از گرسنگی هر روزه بود. نمی دانم چرا من در انجام کارهای جدید اینقدر دست دست می کنم. با خودم هم رودروایسی دارم. خجالت می کشم. هر بار به خودم می گویم که فوق فوقش اشتباه می روی یا اشتباه می کنی یا اشتباه حرف میزنی… نمی خورندت که. دیگر هم نمی بینندت که در تصویرشان از تو تاثیر بگذارد. اما باز هم نمی توانم بر ترسم غلبه کنم. از آن دست آدمهایی هستم که تا می توانند شروع یک کار را به تاخیر می اندازند اما وقتی شروع کردند در حداقل زمان ممکن تمامش می کنند. اصولا تحمل استرس اینکه یک کاری دارم که انجام نداده ام از انجام دادن خود آن کار برایم سخت تر است. ای کاش این اخلاق های بیخودم به رها سرایت نکند.
این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, مادرانه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.