آدمها

به این نتیجه رسیده ام که آدمها به لحاظ نوع بیانشان به ده دسته تقسیم می شوند:
۱- کسانی که اول فکر می کنند، بعد حرف می زنند و بعد عمل می کنند و فکر و حرف وعملشان یکی است. ساده حرف می زنند و یکرنگند. پیچیدگی ندارند.
۲- کسانی که اول فکر می کنند، بعد حرف می زنند و بعد عمل می کنند اما فکرشان با حرفشان و حرفشان با عملشان زمین تا آسمان فرق دارد. تدبیر دارند؛ گاهی هم مکر. بیشتر  سیاستمدارها و حتی گاهی معمارها جزو این دسته اند.
۳- کسانی که خیلی زیاد فکر می کنند اما خیلی  کم حرف می زنند. فیلسوفند.
۴- کسانی که خیلی کم فکر می کنند اما خیلی زیاد حرف می زنند. کسانی که همه تردیدها و ترس ها و غم هایشان را پشت وراجی هایشان پنهان می کنند.
۵- کسانی که اصلا حرف نمی زنند؛ یا لبخند می زنند یا بغض می کنند.
۶- کسانی که حرفهایشان را با زبان بدنشان بیان می کنند؛ با حرکت دستانشان، با چین و چروک های پیشانیشان و تغییر جهت نگاهشان.
۸- کسانی که حرفهایشان با گوش شنیدنی نیست. زبانشان زبان هنر است؛ یا نقاشی یا مجسمه سازی یا عکاسی یا قالیبافی و سفال. صدا ندارد.
۷- کسانی که حرفشان را  می نوازند؛ با موسیقی.
۹- کسانی که شاعرانه حرف می زنند؛ حرفهایشان را در هزار لفافه می پیچند و تحویلت می دهند. باید زبان شعر بلد باشی تا بفهمی چه می گویند.
۱۰- کسانی که شاعرانه حرف می زنند اما حتی اگر زبان شعر هم بلد باشی نمی فهمی که چه می گویند؛ یک زبانی دارند مخصوص خودشان و بعضی وقتها آدم شک می کند که آیا خودشان می فهمند که چه می گویند یا نه.

اگر بخواهی حرفهای طرف مقابلت را بفهمی باید یا زبانش را بدانی یا از مترجم آن زبان استفاده کنی. چون اگر با او همگروه نباشی اما بخواهی با معیارهای زبان خودت در باره حرف او قضاوت کنی حتما دچار سوء تفاهم خواهی شد.

مثلا فرض کنید یک نفر از گروه اول می گوید خسته ام. این یک معنای خستگی معمولی می دهد؛ مثل اینکه شب نخوابیده باشد؛ نه بیشتر؛ فقط یک جمله خبری است. اما اگر این حرف را یک نفر از گروه دوم بگوید می خواهد با این حرفش به یک هدفی برسد؛ مثلا اینکه شما را وادار کند در انجام کارهایش به او کمک کنید تا او بتواند استراحت کند. اگر یک نفر از گروه سوم بگوید خسته ام منظورش یک خستگی فلسفی است؛ خسته از زمین و زمان؛ خستگی که با چند ساعت استراحت که هیچ، با یک مسافرت هم رفع نمی شود. شنیدن این جمله از یک گروه چهارمی تقریبا هیچ بار معنایی ندارد؛ فقط یک چیزی گفته است که گفته باشد؛ که تعداد کلماتش را بیشتر کند. یک گروه پنجمی نمی گوید که خسته ام؛ بغض می کند و یک گوشه می نشیند اگر خستگی اش روحی باشد، اما اگر شب قبل نخوابیده باشد تنها نشانه اش قرمزی چشمانش است و بس. یک گروه ششمی خمیازه می کشد، به بدنش کش و قوس می دهد و خودش را موقع کار روی میز ولو می کند. در مورد بقیه هم هر کسی بنا به خلاقیتش راهی برای نشان دادن خستگی اش می یابد؛ راهی که قطعا گفتن عبارت «خسته ام» نیست.

من جزو دسته اولم؛ شما جزو کدام دسته اید؟

این نوشته در تردیدها و دغدغه ها, هستن ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

1 دیدگاه دربارهٔ «آدمها»

  1. شیوا دالان بهشت می‌گوید:

    فکر کنم منم گروه اول باشم یعنی دوس دارم گروه اول باشم شاید..

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.